از زمانیکه تصمیم گرفتم بِدَوم، دیگر پشت سرم را نگاه نکردم.  یک شب تصمیم گرفتم خرمالو باشم. خودِ خودم. خودِ خودِ طعمِ گسِ خرمالو. آدمها یا عاشقم می شوند و یا از من متنفر خواهند شد. هیچ کدام از این دو هم برایم اهمیت نداشت و ندارد. شاید بپرسی مگر کسی هست که از تعریف و تمجید خوشش نیاید؟ یا از انتقاد مغرضانه هنگ نکند؟ باید بگویمت کسی که میدود همه اینها را پشت سر میگذارد.  عده ای هستند که دویدن تورا میبینند و پا به پایت می‌دوند و چقدر زیباست این پیشرفت. چقدر رفاقت و مردانگی توی این دست به دست هم دادن ها پیدا می شود. جایی هست که پایت پیچ میخورد؛ اما نترس! چون همانهایی که با تو میدوند دستت را میگیرند و بلندت میکنند و دوشادوش آنها قدمهایت را محکم تر برمیداری

و عده ای هم ایستاده اند و انگشت به دهان، طعمِ گسِ موفقیتِ تو به دهانشان خوش نمی آید و تنشان را میلرزاند!

دوستِ من! من هیچ وقت سیبِ  گندیده ی گاهی شیرین و گاهی ترش نبودم و نیستم که با وزش باد موافق از شاخه ای روی سر نیوتن بیوفتم تا مرا کشف کند!

خودم، خودم را ثابت میکنم...






تاریخ : یکشنبه 99/6/9 | 9:27 عصر | نویسنده : alisani | نظرات ()
<      1   2   3   4   5      >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز


  • وب فارم آنلاین
  • وب کـــریـــس چـــت
  • وب بیا بخند
  • وب فار سی ام اس