لعن و نفرین به خود دشنام دهنده باز می گردد. اگر انسانی برای بدبختی بخواهد، بی تردید بدبختی به سراغ خود او خواهد آمد. ای بخواهد به کسی کمک کند تا به موفقیت برسد، همانا راه موفقیت خود را هموار کرده است.

تن به یمن کلام، و در پرتو بینش روشن می تواند دگرگون و بازآفرینی شود؛ و بیماری را یکسر از صفحه هشیاری بزداید. انسان آگاه از ماوراء الطبیعه میداند که بیماری در ذهن ریشه دارد؛ و برای شفای تن نخست باید «روح» را شفا داد. روح همان ذهن نیمه هشیار است که باید از تفکر نادرست ارهانیده) شود. در مزمور بیست و سوم می خوانیم: «او جان مرا بر می گرداند.» این آیه یعنی ذهن نیمه هشیار با روح باید با آرمانهای درست بازگردانده شود و وصل عارفانه، یعنی وصل روح با «جان جانان» یا وصل ذهن نیمه هشیار با هشیاری برتر، زیرا این دو باید یگانه باشند. هرگاه ذهن نیمه هشیار از آرمانهای متعالی هشیاری برتر سرشار شود، انسان به وحدت با خدا می رسد. من و پدر یک هستیم.»

این بدان معنا است که آدمی در این مقام با عرصه آرمانهای عالی یگانه است. این است انسانی که به سیما و شبیه( خیال) خدا آفریده شده، و بر همه مخلوقات و ذهن و تن و امور خود اقتدار و تسلط یافته است.

اگر بگوییم بیماری و بدبختی زاییده تخلف از قانون محبت است به خطا نرفته ایم. به شما حکمی تازه می دهم که به یکدیگر محبت کنید.»

در بازی زندگی، محبت و نیکخواهی بر هر تدبیری پیروز می شود.

زنی را می شناسم که ظاهرا سالیان سال دچار مرض پوستی وحشتناکی بود. پزشکان از علاج او در مانده بودند و زن سخت نومید بود. بازیگر صحنه بود و می ترسید مبادا ناچار شود حرفه اش را رها کند، راه دیگری نیل برای حمایت از خود نداشت. باری در نمایشنامه ای بازی خوبی ارائه داد و در همان شب گشایش، موفقیتی چشمگیر به دست آورد. ناقدان به ته و جهجه شان را بر سرش باریدند و او شاد و سرمست بود. اما روز بعد ورقة اخراجش را به دستش دادند. مردی از بازیگران به موفقیت او حسد ورزیده و زمینه اخراجش را فراهم کرده بود. احساس کرد نفرت و انزجار سراسر وجودش را فراگرفته است. فریاد برآورد: «خدایا نگذار از آن مرد کینه ای به دل گیرم ! آن شب در دل سکوت، دست به دعا برداشت و ساعتها به راز و نیاز ادامه داد. زن گفت: «چندی نگذشت که به سکوت و سکونی بینهایت ژرف رسیدم. انگار با خودم، با آن مرد، و با همه دنیا در آشتی و آرامش بودم. دو شب پیاپی به این کار ادامه دادم. و روز سوم دریافتم که بیماری ام کاملا شفا یافته است.» او با طلب محبت یا خیرخواهی، قانون را اجرا کرده بود. (چون محبت اجرای این قانون است.) و مرض که زاییده نفرتی نیمه هشیار بود ناپدید شد.

انتقاد مدام «روماتیسم» ایجاد می کند. چون افکار ناشی از بدبینی و ناهماهنگی، خون را مسموم میکند و این سموم در مفاصل رسوب میکنند.

حسد و نفرت و کدورت و وحشت، رشد کاذب پدید می آورند. اصولا هر مرضی حاصل ذهنی ناآرام است. یک بار در کلاسم گفتم: «فایده ندارد از کسی بپرسیم مسئله ات چیست. باید از او بپرسیم: چه کسی برایت مسئله ایجاد کرده؟، عدم بخشایش علت عمدة امراض است. تصلب شرایین یا انجماد کبد می آورد و بر بینایی اثر می گذارد. و اگر بخواهیم نام این بیماریها را بشمریم سر به جهنم می زند.






تاریخ : چهارشنبه 00/4/16 | 7:17 عصر | نویسنده : alisani | نظرات ()
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز


  • وب فارم آنلاین
  • وب کـــریـــس چـــت
  • وب بیا بخند
  • وب فار سی ام اس